سؤال :
گفته می شود که اگر ایرانیان اسلام آوردند نه از روی انتخاب بوده است بلکه به زور شمشیر عرب ها بوده است ! و این سخنی است که از دو طرف وسیله برای تهاجم قرار گرفته است .
از یک جانب ملی گرایان متعصب و حامیان ادیان باستانی ایران در مقام اعتراض به دین اسلام می گویند که اجداد ما در آن زمان به اختیار خود اسلام را اختیار نکرده اند و از طرف دیگر برخی از متعصبین عرب در نقد اسلام ایرانیان می گویند ما شما ایرانی ها را بزور شمشیر مسلمان کرده یم و الا شما خود آتش پرست بوده اید .
پاسخ :
جا دارد به عنوان پاسخ برای این سؤال توجه شما را به نوشتار یکی از مستشرقین غربی جلب می کنم که بر خلاف خیلی از نویسندگان غربی منصفانه با این قضیه برخورد کرده است .
شایان ذکر است استاد شهید مرتضی مطهری ره نیز از کتاب ایشان مطالبی را در خدمات متقابل اسلام و ایران ذکر نموده اند .
سخن ادوارد براون
"ادوارد براون" مستشرق معروف در جلد اول " تاریخ ادبیات " كه تاریخ فكری ایرانیها را بیان می كند، راجع به وضع ایرانیها در صدر اول اسلام بحث می نماید. در آنجا حرفهای بسیار خوبی دارد. البته یك حرفهائی هم دارد كه اشتباه است و اصلا یك نفر خارجی نمی تواند در اینگونه موارد اشتباه نكند. ولی یك حرفهائی دارد كه حسابی است. می گوید :
«من كوشش می كنم كه در این كتابم خودم را از یك اشتباه بزرگ كه بعضی از هموطنانم مرتكب شده اند مصون بدارم. آن اشتباه اینست كه بعضی از هموطنان من - كه نظرش به " سرجان ملكم " است كه كتاب تاریخ ایران را نوشته است - نام دو قرن اول اسلام برای ایران را دو قرن سكوت گذاشته اند كه بعد از دو قرن دولت طاهریان و بعد سامانیان و بعد صفاریان تشكیل شد.
در این دو قرن ایرانیها از خود حكومتی تشكیل نداده بودند و حكومت در دست عربها بود. البته اینكه حكومت تشكیل نداده بودند یعنی ایرانی پادشاه یا خلیفه نبود والا قدرتهائی به اندازه قدرت خلیفه تشكیل داده بودند، وزارت می كردند بطوری كه به اندازه خود خلیفه قدرت داشتند مانند برامكه یا فضل ذوالریاستین. منظورشان این است كه دو قرن اول اسلام از نظر ایران دو قرن سكوت و خاموشی بوده است، یعنی ایرانی اسلام را به طوع و رغبت نپذیرفت ، زور سیاسی بود كه بر آنها تحمیل شده بود و تا وقتی كه از خود پادشاهی نداشتند در سكوت و خاموشی به سر می بردند. این حرف " سرجان ملكم " انگلیسی است. ( كه در ایران همین حرف را بصورت كتابی در آوردند و اسمش را "دو قرن سكوت" گذاشتند و در آن كتاب تا توانستند به اسلام حمله كردند). این حرف را یك انگلیسی گفته است، بعد انگلیسی دیگر فاضلتر گفته است كه این اشتباه است، ولی خود ایرانیها این حرف را رها نمی كنند.
ادوارد براون می گوید : ولی من كوشش می كنم این اشتباه را مرتكب نشوم برای اینكه اگر ما به تاریخ ایران مراجعه بكنیم می بینیم به اندازه ای كه ایرانی در آن دو قرن نشاط و فعالیت داشته است، هیچ ملتی در تاریخش نداشته است. این، دو قرن سكوت نیست، دو قرن نشاط است، دو قرن فعالیت است و راستی اینطور است. اگر شما تمام دوره ساسانیان حتی قبل از ساسانیان را در نظر بگیرید، همان دوره ای كه ایران از نظر سیاسی و نظامی در اوج عظمت بوده و با دولت روم رقابت می كرده است، می بینید ایرانی در تمام این دوره به اندازه نیمی از دویست سال دانشمند نداشته است. اتفاقا این دو قرن، دوره آزادی ملت ایران است. نه اینكه بخواهم از حكومت عرب كه همان حكومت بنی امیه است، دفاع بكنم. آنها كه از نظر ما وضعشان روشن است. در عین اینكه این مردم كثیف حكومت می كردند، ملت ایران از لحاظ علم و فرهنگ آزادی ای داشته است كه در قبل نداشته است.
حرف دیگری كه این مرد می گوید راجع به زردشت است. می گوید چطور شد اسلام كه آمد، دین زردشت منسوخ شد و حتی الفبای پهلوی رفت و الفبای عربی جای آن را گرفت؟
باز می گوید بعضی از مستشرقین شاید در اینجا بخواهند زور را مستمسك قرار بدهند ولی تاریخ نشان می دهد كه ملت ایران دین زردشت را از روی رضا و رغبت رها كرد و با كمال رغبت دین اسلام را انتخاب نمود. بعد می گوید حقیقت هم اینست. ما كه یك نفر خارجی هستیم و نه مسلمانیم نه زردشتی، وقتی قرآن را جلویمان بگذاریم، كتاب " زند و پا زند " را، آثار زردشت را هم كه می گویند مال زردشت است ( و الا زردشت آثار قطعی ندارد ) جلویمان بگذاریم، می بینیم اصلا با قرآن طرف نسبت نیست. اساسا قرآن یك كتاب زنده است، امروز هم یك كتاب زنده است و انسان خودش را از آن بی نیاز نمی بیند. اما آثار زردشت چیزی نیست كه قابل مطالعه باشد.
بعد هم می گوید ایرانیان هزارساله كه كور نبودند، از یك طرف قرآن را می دیدند و از طرف دیگر كتاب زردشت را. مشاهده می كردند كه این دو قابل مقایسه نیستند، قهرا قرآن را انتخاب می كردند. این خودش دلیل بر رشد ملت ایران است، دلیل براینست كه ملت ایران در عین اینكه به ملیت خودش علاقمند بوده است، ولی تعصب ملی چشم او را هرگز كور نكرده است. یعنی به خاطر تعصبات ملی پا روی حقیقت نمی گذاشتند. مسلم از جنبه ملیت، ملت ایران با ملت عرب خوب نبودند. معلوم است دو ملت و دو نژاد بودند. این، طبیعت بشر است. ما می بینیم مردم دو قریه نسبت به ده خودشان تعصب دارند، مردم دو شهر نسبت به شهرهای خودشان تعصب دارند، مردم دو كشور هم نسبت به كشور خودشان تعصب دارند. این خاصیت بشر است و این را نمی شود به كلی از بشر گرفت مگر در مورد افراد معدودی.
بعضی از ملل، این تعصبات چشم آنها را كور می كند یعنی آنقدر تعصب دارند كه وقتی در مقابل حقیقت قرار می گیرند به آن پشت می كنند. ولی بعضی دیگر از ملل در عین حال تعصب، آنها را كور و كر نمی كند. این، فخر ملت ایران است كه تعصب او را كور و كر نكرد. نگفت چون قرآن از میان ملت ما برنخاسته است، هر چه هم خوب باشد آن را نمی خواهیم، بلكه گفت خوب را باید گرفت. اگر از میان ملت خودش هم چیزی برخاسته بود كه آن را حقیقت نمی دانست، با آن مبارزه كرد، چنانكه با مانویت مبارزه كرد، با بابك خرم دین مبارزه كرد، افشین را كه یك سردار ایرانی است كشت.
پس ملت ایران رشد خودش را در این جهت كه اگر حقیقتی را ببیند ولو از خارج باشد آن را می پذیرد، ثابت كرده است همانطور كه اسلام را پذیرفت، و اگر باطلی را ببیند ولو از میان ملت خودش باشد زیر بارش نمی رود. این، نشانه رشد این ملت است.
|
امتیاز مطلب : 30
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8